چه جشن سوت و كورى دارم امشب!!!
عجب رسمى!!! چرا گريونه چشمم؟؟؟
درست وقتى كه قلبم تند تند مى زد...
چشام خشك شد به در باز هم نيومد...
پاييز رفت و زمستون هم رسيد ، هفده بهمن...
نيومد كه نيومد به جشن من...
شايد... شايد اين آخرين تولدم شه...
بگين جونى نموند اين آخرهاشه...
اگه امشب نياد قلبم ميميره...
بگين ميرم بلكه غصه ش بگيره....
بگين تنها بود و غم هاش زياد بود...
دارم جون ميكنم بگين بياد زود... خدا ، كاش كه ميومد پاى اين شمع...
بازم فوتش كردم با كوهى از غم...
حالا من موندم و يك حس مبهم ؛
كه باز ابر چشام ميباره نم نم...
منو كيك و يه بارونه تو چشمام!!!
هنوزم توى جشن تنهاى تنهام!!!
منو لبخند مصنوعى... يه عكسى يادگارى...
كجايى؟ كجايى سر روى شونه م بذارى...؟
همه هستند ولى.. جاى تو خالى...
فقط حس تو هست همين حوالى...
نشستم پاى تيك و تيك ساعت...
بيا برگرد ديگه ، ندارم طاقت...
اشك هام رو گونه هام خشك شد عزيزم...
طبق معمول توى جشنم مريضم...
بازم من موندم و اين حس مبهم...
منو گيتارمو يك عالمه غم...
دلم ميخواست يه كادو از تو باشه...
اى كاش اين آخرين جشنم نباشه...
دلم خوش بود مياى بعده يه سالى...
ميگفتى يك تبريك خشك و خالى...
ببين با ياد تو جشنم تموم شد...
دلم حدس زد نياى ، آخر همون شد...
شايد زياد بوده توقع من!!!
اينم از آخرين تولد من... اينم از آخرين تولد من... .
" از وقتى رفتى عزيزم ، هيشكى نبود براى من تولد بگيره...
طفلكى دل وقتى تولدش ميشه ، يه گوشه ماتم ميگيره...!!!
وليكن كاش ميومدى به آخرين تولدم...
پاييزو سر كردم ولى از انتظار خسته شدم...
به احترام رفتنت شايد منم امسال برم...
يه طورى از اينجا ميرم همه بگن مقصرم...
اما قسم به حرمت اشك شبونه تو نماز مادرم پيشت ميمونه دل من...
اين آخرين تولده... خدانگهدار گل من..."
( داداش ها و آبجى هاى مهربونم اين شعرو تو روز
17 بهمن 1391 يعنى "روز تولدم" نوشتم
و چون به نت دسترسى نداشتم نتونستم همون موقع مطلبمو درج كنم ....
دعا كنين اين آخرين تولدم نباشه...
خيلى دوستتون دارم . سامان.
نظرات شما عزیزان:
y ashegh
ساعت17:03---26 اسفند 1391
این کلبه چون آتشکده ، زندان من است
بیمارم و دیدار تو درمان من است
هر چند که تنها و غریبم اینجا
از عشق تو صد خاطره مهمان من است
sara
ساعت23:28---12 بهمن 1391
salam dadashe mehraboonam.khoobi?mc az in hame lotfet montazere bargashtet hastam.manam del tangetam.kheily kheily movazebe khodeto mesle hamishe khoobiyat bash.
پاسخ:
salam aji saram, ye dooneie
پرنسس
ساعت23:00---9 بهمن 1391
دستهایم را تا ابرها بالا برده ای
و ابرها را تا چشمهایم پایین
عشق را در کجای دلم …..
پنهان کرده ای که :
هیچ دستی به آن نمیرسد
پاسخ:
mamnoon ajimmmmmm
پرنسس
ساعت20:43---7 بهمن 1391
ڪـاش وَقتاے تَنہایے
یڪـے اَز تو سایہ می اومَـב و مثل پسَرخالہ مےگفت:
نون بگیرҐ؟
نَفت بیارҐ؟
اِ، בلت گرفتہ؟
میگفتَم آرہ...
بَعـב فقَط مےشَست ڪـنارم سڪـوت میڪَـرב...
مےگفت بہ בَرَڪـ ڪـہ رَفتـہ ...
مـَטּ هـَم مثل ڪـلاہ قرمزے سرم مےذاشتَم رو زانوش...
همیـטּ، فقَط همیـטּ..
پاسخ:
خيييييلى زيبا بود. ممنونم آجيم...
ارمین
ساعت11:02---23 دی 1391
هـــــیـــــچ وقــــت
هيچ وقت
هيچ
وقت
اشــــک اونــــی که دوســـــش داری رو درنــــــیار...
چـــــون ممــــکنه هـــــــمراه اشــــــکاش
از چشـــــــمش بیوفــــــتی...!!!
پاسخ:
mersi a hozoure garmet dadash...
aliiiiiiiii bood
neda
ساعت17:04---21 دی 1391
و من اینو می دونستم
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .
به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با وقار خاص و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟ متشکرم”
سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه،دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود:
” تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما …. من خجالتی ام … نمیدونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ….
ای کاش این کار رو کرده بودم ……………
پرنسس
ساعت23:08---20 دی 1391
عشق مثله قصه است
با یکی بود شروع میشه
با یکی نبود تموم میشه
.....................................................
سلام.خوبی؟
بپر بیا تولد گرفتم بدوووووو!!!
منتظرتما...
پرنسس
ساعت13:58---7 دی 1391
این چهار چیز را در زندگیت نشکن: اعتماد، قول، رابطه و قلب زیرا وقتى اینها مىشکنند صدا ندارند ولى درد بسیارى دارند
پاسخ:
ممنون آجى خيلى زيبااااااااااااا بود...
ملینا اریا * مخروبه ی رویا *
ساعت22:50---20 آذر 1391
راستی منم عضو شدم تو وبلاگتون....
پاسخ:
بى نهايت ممنونم... براى من باعث افتخاره آبجيه گلى مثل شما عضو گروهم شه... ممنون واقعأ
نگین
ساعت19:54---21 مرداد 1391
سلام داداش
قربونت نگران شدم
خوبم داداش
اتفاقی افتاده؟؟؟؟؟؟؟
فقط قوی باش
همیشه
نگین
ساعت16:35---14 تير 1391
PARISA
ساعت17:00---15 خرداد 1391
me30.u lotf dari
پاسخ:
Khahesh Mikonam Khahahare Golam Bazam Bia Khoshhal Misham
PARISA
ساعت20:32---14 خرداد 1391
slm manam ba u ham aghidam,me30 k sar zadi
پاسخ:
MaMnooNam Azat Khahare Golam Az Ehterami K Be Aghayedam Ghaeli
farzaneh
ساعت14:52---9 خرداد 1391
salam dadashi
upam albate ein post ro taqdim kardam be khodet omidvaram khoshet biad
پاسخ:
اومدم و خوندم خيلى خيلى خيلى قشنگ بود خوااااهر جونم
ممنوم ازت خوب من .
erika
ساعت17:28---6 خرداد 1391
سلام دوست داشتی بهم سر بزن خوشحال میشم از وبلاگت خوشم اومد دوست داشتی لینکم کن و خبر بده لینکت کنم مرسی
موفق باشی
آینه ی نابینا
ساعت15:31---24 ارديبهشت 1391
سلام دوست خوبم !
مرسی که به وبم اومدی .
وبت رو دیدم . هدف قشنگیه اما اگه به عمل برسه . امیدوارم موفق باشی .
متاسفانه انقدر مشغله ی من زیاده که ممکنه نیست وقت اضافه داشته باشم که بتونم عضو نویسندگان شما بشم .
اما ازته آرزوی موفقیت دارم برات .
شاد باش .
مرتضی
ساعت19:40---21 ارديبهشت 1391
سلام ممون که سر زدی به من
منم خوشحال میشم اگه بتونم کمکی بهت بکنم
دوست داشتی برام تو نظرات بگو چه کاری ازم بر میاد انجام بدم
saman
ساعت16:45---17 ارديبهشت 1391
salam, aghayede ghashangi dari, پاسخ:
خواهش مىكنم و ممنونم از لطفى كه بهم دارى